این روزها به قدری همه دم از دموکراسی می زنند که کم مانده نوزاد فامیل مسیح وار به سخن درآید که:((من هم خواستار دموکراسی ام.))

همین ها که امروز برای دموکراسی یقه جر می دهند اگر هزارسال پیش نفس می کشیدند از اعماق دل فریاد بر می آوردند:((جانم فدای شاه.)) و حتما وقتی از فلسفه ی این دیدگاه می پرسیدی باد به غبغب می انداختند و می فرمودند:((خون شاه خونی است که خدای(خدایان) به آن قوت و لیاقت پادشاهی بخشیده.))

امروز هم اگر  از سینه چاکان دموکراسی بپرسی چرا؟ دُر افشانی می کنند:((دموکراسی حکومت مردم بر مردم است.)) به اینجا که می رسم خود دموکراسی نهیب می زند:(( آره ارواح عمت.))

کدام مردم؟ عزیز من، دموکراسی را پیچیده نکن. دموکراسی یعنی رای یک فرهیخته ای که موی در علوم انسانی سپید کرده با کسی که با ده بیست سی چهل رای می دهد یکی است. آخر کدام احمق این را می پذیرد؟

تاریخ نشان داده غالبا اکثریت را جُهال تشکیل داده اند. در بهترین فرض، جاهل هم نباشند. اما از آنجا که صاحب فکر نیستند فکرشان قابل جهت دهی است و با بمباران اطلاعاتی به راحتی قابل دست کاری.

بار دیگر دُر و صدف است که از دهان مبارک معظم له می ریزد:((آقا، دموکراسی باعث می شود مردم به بلوغ ی برسند.))

آقا جان کدام بلوغ؟ کدام آدم عاقلی می گوید نظمیه را تعطیل کنیم تا مردم به بلوغ شهروندی و ارتباط با یکدیگر برسند؟

لامصب ها! حتما اگر طفلی را دراختیارتان قرار دهند آنقدر پیش چشمانش جماع می کنید تا به بلوغ جنسی برسد. آری؟

کافی است دیگر. هزاران بخیه هم جامعه ای که جر دادید را ترمیم نمی کند.

این خط این نشان؛ هزارسال دیگر نفس کش هایی می آیند(شاید هم بیشتر از نفس کشیدن در چنته داشته باشند.) که دموکراسی را به عنوان لطیفه برای هم تعریف کرده و قهقهه سر می دهند.

تا زمانی که مطلوب جامعه ی جهانی دموکراسی باشد، هر چه بیشتر همش بزنید بویش بیشتر می شود.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها