_ محمد کی میاد ؟

_ تازه رفته تهران ، معلوم نیست  .


در این مدت این دیالوگ بارها تکرار شده ، یا با خودت یا حاجی بابات یا حتی احمدرضا .

بیشتر نگرانم این فاصله منجر به یک دوری فاحش بشه که یا پر نشه یا به سختی پر بشه .


این روزها باید از احساسات قبلیم قرض بگیرم ، پس پستی از دو سه ماه پیش رو کادو برات میفرستم .


مقدمه : یادم میاد آخرین بار که به این سبک برای هم نوشتیم تقریبا دوسال پیش بود . جز معدود پست هایی بود که حاضر شدم به خاطرش برم کافی نت و با کیبورد داغون برات بنویسم اما شیرینی و جذابیت خاص خودش رو داشت . کاش اون پست ها رو داشتم ، هرچند توی ذهنم موجودن اما نوشته اش چیز دیگه ای بود . همین چیز دیگه ای بودن نوشته ها مجابم کرد که بعد از دوسال باز یک نوشته مهمونت کنم .


شاید عمده ی لحظاتی که با هم گذروندیمو یادم باشه و اولینش هم منو توییم و احتمالا بابات و مامانت توی خونهی قدیمیتون فکر کنم داریم آتاری بازی میکنیم .

و بعد از اون مربوط به خوشحالی منه از اینکه هم محله ای شدیم و بعد از اون هم کلی خاطرات پر فراز و نشیب که هرکدومشون قابلیت پست شدن های شیرین و جذاب رو دارن منتها ازش میگذرم ، شاید بعدا راجبشون نوشتم . الان توجهم به چند نکته ی خاص راجبه این دوستیه :

اول اینکه با همه ی فراز و نشیب هاش حفظ شده و حس میکنم حفظ بشه و اون هم نه یک حفظ شدن آبکی . آره ممکنه دو ماه یکبار حرف بزنیم ممکنه دنیاهامون زمین تا آسمون با هم فرق کنه منتهی وقتی بعد از مدت ها باز کنار هم قرار میگیرم حس نزدیکیه منحصر به فرده .

گفتم نزدیک هم قرار گرفتن ، من همیشه وقتی نزدیک هم بودیم نمیزاشتم سکوت برقرار بشه نمیدونم شاید از عمق خودت و خودم در کنار هم ترس داشتم . شاید هم از فهمیدن خیلی از چیزها از همون سکوت . به هرحال همیشه میخواستم و حس میکنم میخواستیم خیلی چیزها سر به مهر بمونه . مثلا من وقتی دلم برات تنگ میشد میومدم تهران ولی اول میرفتم سراغ رضا تا بهت القا نشه به خاطر تو کوبیدم اومدم تهران . حتی وقتی بهونه ام کتاب خریدن بود هدفم دیدن خودت بود وگرنه کتاب رو میشد سفارش هم داد . بهش فکر میکنم میبینم نمیشه اسمشو غرور گذاشت شاید حتی مال تو هم نشه گفت غرور . یه چیز خیلی عجیب غریبه که همینش جذابه . یک نزدیکی شدید همراه با دوری غریب . یک فهمیدن عمیق همراه با نفهمیدن رقیق . کلا همیشه وقتی با هم حرف میزدیم بحث رو به تحلیل و هزار کوف و زهرمار میکشوندیم چون نمیخواستیم خیلی حرف ها گفته بشن نمیخواستیم حتی این نوع خاص دوست داشتن حس بشه . 

نوع خاص دوست داشتن ) به جرئت میتونم بگم در این دسته فقط خودتی و خودت حالا نظر تو رو نمیدونم اما برای من اینطوریه . حتی راجبش فکر کردن هم سخته چه برسه نوشتنش . دوست داشتنی که کمک هات پدیدش نیورده . پیش هم بودن ها و وابستگی ها پدیدش نیورده . حتی نمیشه گفت شباهت ها پدیدش آورده باشن اصلا نمیشه راجبش حد بندی کرد فقط میدونم هست و در عین حال نمیدونم دقیقا چی هست و همین برای من جذاب و شیرینه مثل گنگی خودم . اصلا شاید همین گنگی نسبت به خودمون برام جذاب باشه اما نه این هم نمیتونه همش باشه شاید بخش کوچیکیش اما همش نه !

شاید همین حد بندی نکردن این نزدیکی خاص موجب شده که خیلی وقت ها بروز پیدا نکنه و یا اینکه خیلی چیزها بهش ضربه بزنه و ای حتی خیلی جاها به چشم نیاد . شاید برای جلوگیری از همین ها هم شده نیاز باشه کمی حد بندیش کنیم.



پ.ن : انگار همین حدبندی نکردنش بالاخره صدمات جدی بهش وارد کرده ، در حدی که از صحبت تلفنی هم گریزانیم .

پ.ن : تولدت مبارک .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها